راز خانواده ملکه(قسمت14)
 
leave it to me
Keep moving forward
 
 
جمعه 11 بهمن 1392برچسب:, :: 12:50 ::  دستای کوچولوی : ♫ ♪ لوچیا آنا-go go tomago♪ ♫

شوناک همراه سائولار به کاخ(sound of shodow)رفت رهبر اونجا که اسمش لرد باسدروم بود روی صندلی نشسته بود و داشت کتاب(ملودی ناخوش)رو ورق میزد تا چیزای بیشتری دست گیرش شود همون موقع سائولار و شوناک به داخل اتاق اومدن و مثل چینی ها که به امپراطورشون زانو میزنن زانو زدند سائورلار متوجه شد که لرد باسدروم اصلا هواسش به آنها نیست واسه همین به منظور این که حرف میخواد بزند صداش رو درست کرد و همون موقع لرد کتاب رو با اضطراب کنار گذاشت روش رو برگردوند و گفت:چی شده؟ چی میخواین؟         

سائولار یه خرده به خاطر این حرکت متعجب شد ولی بعد چهره خشن و اخموش رو درهم کشید و گفت:جناب لرد خبر دارم. لرد باسدروم:چه جالب منم خبرایی براتون داشتم!!!

شوناک:لرد جنگجوهای افسانه ای ملودی فقط یه نفر نیستن الان دیگه سه نفرن و باید بگم قدرت عجیبی کشف کردن.       لرد با صدای بلند خندید و سرشو تکونی داد و گفت:خب خبراتون این بود اینا رو خودمم میدونستم!! من اینو هم میدونستم که فرشته های نگهبان ملودی فقط یک نفر نیستن و پنج نفرن دقیقا مثل الفبای موسیقی!!!

سائولار:لرد این وضعیت خوبی نیست باید یه فکری بکنیم اونا الان با استفاده از صدا جلوی قدرت ما می ایستن!!لرد!!!       شوناک: میگم چطوره که از ملودی ناخوش استفاده کنیم یا این که قدرت صداشون رو یک دفعه ازشون بگیریم مگه نه؟؟

صدای زنونه ای از اون طرف تر گفت:هیچ احتیاجی به اون نیست؟There is no need for that

شوناک:چی؟؟منظورت چیه؟اصلا...اصلا تو کی هستی؟

همون صدا نزدیک تر اومد و جلوشون یه زنی با لباس سلطنتی ایستاد و گفت:یه کنتس اهل دریم ملودی.

شوناک:دریم ملودی؟؟!!!       سائولار:اون یه جاسوسه!!!!

بعد خواستن با جادو باهاش بجنگن ولی لرد باسدروم جلوشون رو گرفت و گفت:عقب وایسین اون رسما آموزگار منه stay away!! she is my naster

سائولار:چی؟!!!!!!چطور ممکنه؟

اون کنتس با افاده و تمسخر جلو رفت و گفت:برای شکست دادن یه مشت دختر کوچولو لازم نیست از قدرت های بزرگ استفاده کنین و خودتونو تحقیر کنین..بعد رفت جلو دستی به شونه سائولار کشید و ادامه داد:استفاده از قدرت های قلمبه به درد زمانی میخوره که طرفت خیلی زبون دراز و پررو شده باشه نه این که هنوز یه دختر کوچولو.اون دختر کوچولو ها اونم نه فقط دونفر هر سه تاشون باید بیان و اختیارات و قدرت های ما رو ببینن این ماییم که باید در مقابل اون ها بایستیم نه این که اونا در برابر ما بایستن و قدرت هاشون رو بدن البته این فکر نکنم این از پس مردایی مثل شما دوتا بر بیاد متاسفانه!!!

سائولار با شنیدن این حرف ابروهاش رو در هم کشید!!

کنتس رفت جلو لرد باسدروم و گفت:لرد!!!خواهش میکنم به من یه فرصت طولانی بدین تا بتونم چیزایی که میخواین واستون آماده کنم چون نقشه ای که من دارم تا بخواد تموم بشه وقت زیادی میبره ولی به من این فرصت رو بدین لرد!!!

لرد باسدروم گفت:این فرصت بهت داده شد کنتس برو ببینم چیکار میکنی!!


 شب هالووین بود کریستال داشت توی راهروها راه میرفت و با خودش دیالوگ های نویسنده های معروف رو تمرین میکرد کریستال میگفت:اوههه بودن یا نبودن مسئله این است!!!

از اون طرف میرنا اومد پیش کریستال و گفت:ببینم داری چیکار میکنی؟

کریستال با شنیدن صدای میرنا حیرت زده و عصبی شد و با فریاد بلندی از جا پرید و گفت:اوههه میرنا تویی!!!!

میرنا:اومممم مگه چیه؟من فقط پرسیدم داری چیکار میکنی ولی هنوز هیچ جوابی نشنیدم!!!

کریستال ام ام کنان گفت:هیچی راستش داشتم سعی میکردم دیالوگ هایی که معمولا نویسنده ها توی رمان هاشون میگن تکرار کنم به نظر من اون دیالوگ ها واقعا فوق العادن!! نظر تو این نیست؟

میرنا:نه ...نه منظور من این نبود راستش میدونی داشتم میپرسیدم تو توی این لباس چیکار میکنی؟

کریستال:آهان...خب میدونی که شب هالووینه و باید بگم چه باورت بشه چه نشه من شدم ملکه توی سفید برفی!!!

میرنا:چه جالب ولی میگم ها ملکه توی سقید برفی بودن اصلا بهت نمیاد البته چرا میاد ولی نه به اون موی سرخابی رن!!!

کریستال:آره راست میگی ولی قانون اینه روز هالووین لباس عجیب غریب بپوشیم خب منم با این لباس و موهام عجیب و غریبم دیگه!!!

میرنا:خب اینم حرفیه!!!ولی بازم خوبه تو میدونی چی بپوشی من هنوز انتخاب نکردم.

کریستال:چه حیف اگه زودتر میگفتی واسش یه فکر درست و حسابی میکردم ولی الان دیره دقیقا مثل من که با تموم خوش لباس بودن و قیافه داشتن بازم نیمتونم قد بلند فیلیز رو داشته باشم.

میرنا در حالی که داشت میرفت جلو گفت:کریستال؟

کریستال لبشو گاز گرفت و سرشو تکونی داد و گفت:وللش بیا با خونواده پر جمعیتم آشنات کنم.

بعد دست میرنا رو گرفت و بدوبدو رفتن اونطرف جلوتر رفتن کریستال یه دفعه محکم سرشو گذاشت روی شونه میرنا و گفت:هیی؟!!!یادت میاد درمورد خونوادم چی گفتم؟

میرنا با کمی تفکر گفت:خب گفتی شما و دوتا عموی دیگت به اضافه ی یک پدر بزرگ غرغرو توی یه خونه خیلی بزرگ زندگی میکنین فقط اینا رو متاسفانه یادمه.

کریستال نیشخندی زد و گفت:خب آره باید تک به تک آشنا بشی بعد با حالت تاسف سرشو انداخت پایین و گفت:اولیشم آقای کارول و اون تکیف زنونشه

بعد به هون پسری که امروز باهاش دعوا کرده بود اشاره کرد و گفت:بفرما اینم برادر کوچیک منه کارول همونی که گفتم خودشو یه دختر باکلاس و خانم میدونه!!!

میرنا دستشو برد جلو و گفت:از دیدنت خوش حالم پسر کوچولو!!!

کارول دست میرنا رو محکم کنار زد و گفت:به من بگو خانم من یه خانومم نمیبینی کیفمو؟

میرنا در حالی که خودشو عقب میزد ام ام کنان گفت:خیل خب خانم کوچولو تو خیلی نازنینی صداتم خیلی نازه بابا کیفت هم خیلی خیلی قشنگه!!!

کریستال توی گوش میرنا خوند و گفت:بیا از اینجا بریم.

بعد اونطرفتر رفتن کارول هم دنبالشون اومد و گفت:خواهر تو اون موهات رو چجوری میبندی انقدر قشنگ؟

کریستال:واییی کارول بهت نگفتم وقتی من از پیشت رفتم نباید دوباره دنبالم بیای؟نکنه هوس کتک کر....؟؟؟؟؟

ولی نتوانست حرفشو ادامه بده چون چیزی که دیده بود باورش نمیشد البته کارول هم خیلی تعجب کرد چون جفتشون داشتن مادرشون رو توی لباس هالووینی خیلی عجیب میدیدن واسه همین دوتایی گفتن:مامان؟!!!!!!

البته مادرشون هم این شکلی بود

مادرشون اومد جلو و با خنده گفت:کارول!!!کریستال میبینم که شما هم آماده شدین بعد به کریستال نگاه کرد و گفت:چطوری علیا حضرت ملکه زیبا امروز نرفتین سراغ ایینه؟

کریستال سرشو تکونی داد و گفت:نه مامان امروز اصلا از این خبرا نیست.و البته باید صداتون کنم دزد دریایی مگه نه خانم هلنا؟

خانم هلنا(مادر کریستال):خب آره نگاه کن خیلی جالب شدم مگه نه نگران نباش وقتی بزرگ شدی میدم تو بپوشیش دختر!!!

کریستال با اضطراب گفت:اوههه نه مامان الان نه من مهمون دارم!!!

ولی خانم هلنا بیخیال دست کارول رو گرفت و گفت:باید برای هالووین امشبمون یه جشن حسابی ترتیب بدیم!!

میرنا:چه جالب همه میگن اگه اینجور زنایی توی خانواده باشن به نظرم اون خونواده آباد میشه!!!

کریستال:چییی؟...آباد با این زنا جایی آباد نمیشه!!نمیدونم اون مادر منه چرا باید این طوری باشه آخه؟

میرنا خندید و گفت:خب حالا که مادر توئه انتظار داشتی بهتر از این باشه؟

کریستال:منظورتو بهتر بگو...

بعد یه نفر اومد و گفت:کریستال!!!خب میبینم امشب دیگه تنها نیستی؟؟

کریستال:میرنا این پدر من چارلی وارنر شیرینی پز حرفه ای!!!

میرنا:خوشبختم..     چارلی وارنر:خوشبختم...حالا که امشب دوست کریستال هم اینجاست بهترین شیرینی رو میپزم.

کریستال:وایی بابا!!!میبینم که سعی کردین مثل زورو باشین خب ماسکتون کو البته میدونم شما از ماسک خوشتون نمیاد!!!

بعد یه صدایی که صدای پدر بزرگ کریستال بود گفت:هممم مثلا اون چارلی زیر دستای من بزرگ شده هنوزم نمیدونه توی شیرینی هاش چه جور چیزایی میتونه باشه که من خوشم نمیاد.

چارلی وارنر جلو رفت و گفت:ببینم کی به شما گفته میتونین اون شیرینی هارو امتحان کنین پدر؟

پدربزرگ کریستال روشو برگردوند و درحالی که چنگال دستش بود گفت:احتیاجی به اجازه ندارم.

چارلی وارنر:همه مشتری ها و کسایی که از شیرینی ایراد نمیگیرن میتونن هر انتقادی بکنن ولی تو چدر به تو این اجازه رو من اصلا ندادم.

پدربزرگ کریستال:چ..چ..چرا تو ...تو.؟؟

کریستال:اوههه...خیل خب...خیل خب دیگه کافیه دعوا!!!پدر ما میریم اونطرف تر.

اون طرف تر که رفتن کریستال گفت:میدونی راستش میدونی با این چیزایی که دیدم واقعا فکر نمیکنم که ما مناسب جنگجوی افسانه ای باشیم.

میرنا:آره تازه ما فقط یه فرشته داریم باید هر پنج تا فرشته رو داشته باشیم تازه بدتر از اون ما الان باید سه نفر باشیم و ملکه لائورا رو م باید ملاقات کنیم همینطوری نمیشه.

بعد یه صدای خیلی ظریفی گفت:این حرف ها قدرت و اعتماد به نفس رو نمیسازه.

کریستال:صدای چی بود؟

بعد یه دختر کوچولویی اومد جلو و گفت:منظورم اینه که اعتماد به نفس چیزیه که هر آدمی خودش باید به دست بیاره نه این که بقیه یه کاری کنن که به دست بیاره.

بعد کریستال و کیرنا حسابی استرس پیدا کردن چون حرف هایی که میزدن همشون راز بودن کریستال من من کنان گفت:سلام کوچولو بگو ببینم تو داشتی حرف های ما رو میشنیدی؟

اون دختر گفت:سلام!!! اسم من فلورا آگوریه 9 سالمه ولی بزودی میشم10ساله

 

میرنا:لبخندی زد و گفت:خب خوشبختم فلورا!!! ها؟فلورا این اسم برام خیلی آشناست

از اون طرف وی وی ان در حالی که با صدای بلند میخندید اومد فلورا رو بغل کرد و گفت:خیلی خوش حالم فلورا که توئم اینجایی!!!

فلورا اول با لبخند به وی وی ان گفت:منم همینطور!!ولی بعد ابروهاشو درهم کشید و به کریستال و میرنا نگاه کرد و ادامه داد:اعتماد به نفس مثل قطعات موسیقیه و دقیقا مثل اون توی وجود آدمه و قابل به دست آوردن نیست بلکه خودت باید سعی کنی با تلاش کشفش کنی و مهم تر از همه اینا باید قوی هم باشی!!!

کریستال و میرنا فقط هواسشون به مجموعه کتاب هانس کریستین اندرسن بود که توی دستای فلورا بود تا این که فلورای کوچولو حرف هاش تموم شد و گفت ببخشید مادرم منتظرمه.

میرنا توی دلش میگفت حرف هایی که اون دختر کوچولو میزنه خیلی شبیه...؟ البته کریستال هم همچین فکری میکرد واسه همین رفتن دنبال دختره تا چیزی ازش بپرسن.

وی وی ان دستشو واسه فلورا تکون داد و گفت:خداحافظ فلورا!!!

فلورا هم پشت در برای  وی وی ان دست تکون داد و در رو بست به محض این که در بسته شد میرنا اومد در رو دوباره باز کرد ولی دید هیچکی نیست.

کریستال:اههههههه اون همین الان اینجا بود!!!!!!

میرنا:آره چطور ممکنه یه دختر توی یه ثانیه از جایی که بود غیب بشه؟

ولی بعد زود یادشون رفت و بیخیال همه چی شدن و به طرف سالن به راه افتادن و در کمال تعجب فیلیز رو دیدن

کریستال:فیلیز توهم اینجایی؟!!!!

فیلیز روشو برگردوند و گفت:چی؟

میرنا رفت جلو و گفت:فیلیز داشت یادم میرفت این هلوهایی که توی دستم میبینی من اینا رو برای بچه ها خریده بودم ولی میدمش به تو.

فیلیز:به من؟         میرنا:آره من واقعا دلم میخواد که باهم دوست باشیم البته شاید تو موافقت نکنی ولی این هلو ها رو قبلو کن زود باش و پاکت رو برد جلو.فیلیز دودل بود بگیرتش یا نگیرد و در آخر دستشو برد جلو و گفت:متشکرم.

میرنا لبخندی زد و گفت:قابلی نداشت این برای این بود که بیشتر به من و کریستال اعتماد داشته باشی و قبول کنی همراه با بیای بجنگی.

اما با این حرف فیلیز دوباره ابروهاش رو در هم کشید و روشو برگردوند.

ولی میرنا گفت:فیلیز خواهش میکنم میدونم ما غریبه ایم و بهمون اعتماد نداری ولی لاقل از یه جشن شروع کن.

فیلیز خواست حرفی بزنه ولی صدایی گفت:خب پس اون سه جنگجوی افسانه ای موسیقی شمایین.

هرسه تا ترسیدن دوروربرشونو نگاه کردن ولی چیزی ندیدن . در آخر کریستال گفت:تو کی هستی؟

اون صدا دوباره گفت:فکر نکنم نیازی به این باشه اسم منو بدونین چون جایی که قراره بهش برین خیلی چیزا قراره بفهمین.

آخر اون زن رو دیدن همون کنتسی بود که امروز با لرد باسدروم حرف زده بود

فیلیز با حیرت فریاد زد:ساتورن؟!!!!!!!

کنتس در حالی که میگفت بابای وردی روشون ریخت و زیر پای هرسه چاله ای باز شد که توش افتادن

کنتس:


خب بگین این قسمت چطور بود؟

سئوالا

1-شما توی این قسمتی که دیدین به کیا شک دارین که شخصیت مهمی باشن؟

2-به نظرتون باحال ترین صحنه این قسمت کجاست؟

3-به نظرتون این کنتس کیه و چه کارست و اخر عاقبتش چیه؟

4-به نظرتون فیلیز جواب مثبت میده یا منفی؟

 

خب به هر حال بای


نظرات شما عزیزان:

Angelina
ساعت15:49---2 مرداد 1393
1.کنتس

2.اوتجایی که مامان کریستال بود

3.امم نمیدونم شاید یکی از دشمن هاست

4.مثبت
پاسخ:ممنونم


صوفی
ساعت19:07---11 بهمن 1392
عالی بود

جواب سوالا:

1-کنتس-فلورا

2-من از همه جاش خوشم اومد نمیشه فرق گذاشت

3-کنتس فکر کنم یکی از فرشته هاست

4-اومممم مثبت
پاسخ:هه ممنون نظرتو گفتی!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش آمدید من در این وبلاگ داستان مینویسم که امیدوارم خوشتون بیاد میتونین منو آلتین یا لوچیا آنا صدا کنین یا گوگو تماگو درضمن من دراین وب عضوم http://dastanmn.mihanblog.com تورو خدا بهش سر بزنین قول میدم پشیمون نشین
آخرین مطالب
همسایه ها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویاهای یک ستاره و آدرس mirena.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 58
بازدید کل : 56835
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 252
تعداد آنلاین : 1